...

...

Thursday, May 1, 2014

جوک قزوینی, جوک, اس ام اس نیمه سکسی قزوینی (سری 2)


پنجشنبه - 1393.02.11
 __________________

 لطفا پیج ما را در فیس بوک لایک کنید! باتشکر
 پیج جوک و اس ام اس های سکسی و نیمه سکسی
https://facebook.com/Sexy.SMS.Joke
  __________________

آرزوی یک قزوینی:
کاش قزوین پایتخت میشد، بلکه یک کونفرانسی، کونگره ای، کونکوری، کونفدراسیونی، کونسرتی چیزی اینجا هم برگزار می شد...!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

یک زوج خوشبخت قزوینی سوار اتوبوس شدن، جای خالی فقط واسه یک نفر بود. مرده نشست زنه سرپا وایساد. یک انسان غیور و دست به خیر به مرد قزوینی رو کرد و گفت خجالت نمی کشی نشستی خانومت سرپا وایساده. مرد قزوینی میگه بابا دیشب شب جمعه بود نه من حال سرپا وایسادن دارم نه این بنده خدا کون نشستن داره

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

طرز تهیه املت قزوینی: ک.ن گوجه فرنگی رو با کون پیاز گرفته توی ظرف کون گشاد میریزیم تخم مرغ تازه از کون افتاده رو با کون قاشق میشکنیم و همه چیز را با کون همان قاشق بهم میزنیم بعد از آماده شدن آنقدر میخوریم تا کونمان پاره شود


جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

تو قزوین دلار دو جور قیمت داره: یكی دلارایه كه دست مردمه و قیمتش بالاتره، یكی هم دلاراییه كه افتاده رو زمین!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

قزوینیه تو صف نون بوده ، یه پسر خوشگل هم جلوش واستاده بوده. یه دفعه شاطره میاد بیرون، میگه: نون تموم شد! ملت هم میرن دنبال كار و زندگیشون و صف به هم میخوره. قزوینیه شاكی میشه، داد می زنه:‌ نون تموم شد كه شد! صف رو چرا بهم میزنید!


جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

یه بابایی چِكِش تو قزوین برمی گرده میفته زندون، با خودش میگه الان اینا ترتیب ما رو میدن، بگذار یكم خالی ببندیم،‌ بلكن بترسند. شروع می كنه میگه: آره من دو نفر رو خفه كردم، تو یك درگیری سه تا پلیس كشتم، شیش تا بی معرفت رو تو یك شب كاردی كردم، همین دیروز هم یك نالوطی رو با ساطور كشتم! یارو قزوینیه بهش میگه: ‌بالام جان تو ما رو هم كشتی!!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

قزوینیه كنار دریا واستاده بوده، ‌می‌بینه یك بچهه داره پشتشو می‌خارونه. میگه: ‌بالام‌جان، خرده‌كاری هم قبول می‌كنیم ها!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

یك هیئت از محققینِ كشورهای مختلف جمع شده بودن، در مورد ضرورت قاچ ماتحت برای بدن مباحثه میكردن. اول یكی از انگلستان میاد، میگه: این مشخصاٌ به منظور اینه كه ستون فقرات موقع نشستن راحت‌تر باشه. بعدی از آلمان بوده، میگه: این قاچ برای اینه كه عمل دفع راحت‌تر صورت بگیره. خلاصه هركدوم یك چیزی میگفتن، آخر نوبت قزوینیه میشه، با یك حال عاشقانه میگه: بالام جان، این كان اونقدر شیرینه كه قاچ خورده!!!


جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

نزدیكهای آخرِ الزمون، شیطون دیگه همه ملت دنیا رو گول زده بود، فقط مونده بود یك پیرمرد قزوینی. خلاصه یك شب شیطون همه بساط لهو و لعب و فسق و فجور رو میریزه تو یك چمدون، میره در خونة قزوینیه میگه: پدرجان، من یك مقدار تریاك فرد اعلا دارم، پایه‌ای باهم بكشیم؟ قزوینیه میگه: نه ببم جان، من اهل تلخكی نیستم. شیطون میگه: اتفاقاً دو بطری عرق خوبی هم دارم، یك پیاله بزنیم؟ قزوینیه میگه: نه ببم جان، من اهل آبكی هم نیستم. خلاصه هی شیطون بساط لهو و لعب ردیف میكنه: خانوم؟ فیلم سوپر؟ علف؟ قزوینیه هم میگه نه ببم جان، من اهلش نیستم. آخر شیطون شاكی میشه، میگه: جاكش پس تو اهل چی هستی؟! اهلش هستی کون من بزاری؟! قزوینیه یهو گل از گلش شكفته میشه، میگه: آره ببم‌جان، اهلش هستم! خلاصه شیطون دولا میشه و قزوینیه یك دور اساسی درش میماله. بعد كه كارشون تموم میشه، شیطون خوشحال و خندان یك لیست بلند و بالا در میاره، اسم قزوینیه رو از توش خط میزنه، میگه: هاهاها! فقط تو مونده بودی كه گول نزده بودم، كه تورو هم گول زدم. قزوینیه هم با لبخند یك لیست بلند و بالا در میاره، اسم شیطون رو از توش خط میزنه، میگه: ببم‌جان تو دنیا فقط كان تورو نـکرده بودم، كه کردم!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

به قزوینیه میگن یه خاطره  بد بگو، میگه: شب بود بچه بودم. میگن خب حالا یه خاطره خوب بگو. میگه: شب بود بچه بود

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

یارو میره قزوین خونه دوستش. تا میاد زنگ خونه را بزنه، بهش انگشت میکنن! چند بار این اتفاق میافته و هر بار که میخواسته زنگ بزنه بهش انگشت میکردند. بالاخره عصبی میشه میاد از کوچه بیرون . میبینه اسم کوچه را نوشتن کوچه شهید دست غیب

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

قزوینیه میمیره، اون دنیا به علت 70 سال بچه‌بازی مستمر میندازنش قعر دوزخ، پیش اژدهای دو سر! یك مدت میگذره طبقه‌های دیگه جهنم هی صدای آه و اوه و داد و بیداد می‌شنیدن. بالاخره دو سه تا از فرشته‌ها میرن پیش رئیس جهنم میگن: این بیچاره گناه داره، بگذار از پیش این اژدها بیاریمش بیرون. اونم میگه باشه. همچین كه در سلول قزوینیه رو باز می‌كنن، اژدهای می‌زنه بیرون، حالا ندو كی بدو! فرشته‌ها بهش میگن: ‌بابا خجالت بكش! آخه چرا داری در میری؟ اژدهای میگه: بابا این دهن منو سروریس كرده! الان دو ماهه گیر داده كه: بالام‌ جان تو كه دو تا سر داری، پس اون یكی كانت كجاست؟!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

به قزوينيه ميگن: چرا توي سمينار شركت نكرديد؟ ميگه: بابا، سمينار كيلو چند؟ يه كونفرانسي، كونگره‌اي، كونفدراسيوني، چيزي بود خبرم كنيد!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

جوایز بانک تجارت قزوین : 1: هفت پسر هفت ساله برای نفر سوم. 2: 14 پسر 14 ساله برای نفر دوم. 3: کلید طلایی مهد کودک برای نفر اول!


جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

قزوینیه خیلی بچه باز بوده، فك و فامیل میگن زنش بدیم بلكن درست شه. خلاصه براش یك زنه خوشگل می گیرند. شب اول كه میره با خانوم تو حجله، وقتی لباساشون رو در میارند، ‌یهو قزوینیه همین جور خشكش می زنه. زنه می پرسه: چی شده؟ حالت خوبه؟ قزوینیه سرشو تكون میده، میگه: بالام جان! این کـــــــونــــــی كه تو داری، داداشت دیگه چه کونی باید داشته باشه!!

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

قزوینیه به دوست دخترش می‌گه:حالا که هیچ کس خونتون نیست بیام پیشت؟ دختره می‌گه:بیا ولی نمی‌تونی کاری کنی! می‌گه:مشکل داری؟ دختره می‌گه نه، اسهال دارم

جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

میخوای بدونی اگه بين 4 تا قزويني تو يه اتاق گير افتادي چيكار باید بكني؟؟؟؟
:
:
:
:
:
:
:
تو كه كاري از دستت بر نمياد پس سعي كن بهت بد نگذره!


جهت ورود به پیج ما در فیس بوک کلیک کنید!

No comments:

Post a Comment